۴۰۳.

ساخت وبلاگ

۱. شب که رسیدیم بندر مامان زنگ زد گفت تو شیراز خیلی شدید داره بارون میاد. فرداش سیل اومد! شانس آوردیم!! بیشتر از ما یکی از دوستام شانس آورد که عروسیش ۵ فروردین بود و به خاطر فوت یکی از اقوامشون کنسل شده بود!! ... ولی دلم میسوزه برای همه اونایی که شانس نیاوردن :(


۲. مجرد که بودم یهو همینطوری نفسمو میدادم بیرون و میگفتم ای خدا. مامان همیشه میگفت همینطوری خدا رو صدا میزنی هیچی نمیگی؟! خب بگو شکرت! اونقدر گفت و گفت تا عادت کردم همینطوری نفسمو بدم بیرون و بگم ای خدا شکرت... چند روز پیش بدجوری حالم بد بود. توی اوج بدحالی نفسمو دادم بیرون و گفتم ای خدا شکرت. جو گفت الان خدا رو شوکه کردی! :))


۳. روزای اولِ بعدِ مرخصی، صبحا خیلی زیاد احساس تنهایی میکنم. طول میکشه تا دوباره برگردم به روال قبل!! خونه سوت و کوره ....


۴. کتابای جو رو از خونه‌شون آوردیم. یه عالمه کتاب داره! اکثرا انگیزشی... من رمان‌خون بودم همیشه. ولی کتابای رمانمو هم ندارم حتی :( هی میدیدم جا ندارم کتابا رو میبخشیدم به این و اون!


۵. خانمه میگفت یه زنه نشسته بود زیر پای پسرم، پسرم میخواست زن و بچه‌شو به خاطر اون زن ول کنه. رفتم براش دعا گرفتم حالا برگشته سر خونه زندگیش!!!!! منم و یه دنیا بهت!

235 ... گواهی نامه...
ما را در سایت 235 ... گواهی نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6gandomru7 بازدید : 150 تاريخ : پنجشنبه 5 ارديبهشت 1398 ساعت: 8:44