۴۳۴. نوشتم که خودم یادم بمونه...

ساخت وبلاگ

۱. روزی که تصمیم گرفتیم کارگاه بزنیم یه سری اتفاقا افتاد، که خلاصه بعضیاشو براتون تعریف میکنم:

+ یه هایپر مارکت اینجا افتتاح شد و متعاقبش یه میوه‌فروشی تعطیل شد. و گفتن دیگه مجوز میوه‌فروشی و سوپر مارکت نمیدن. ما خوشحال شدیم و گفتیم پس دیگه کسی این میوه‌فروشی رو نمیخواد. ولی فرمانده منطقه گفت که میخواد اینو فست‌فود کنه. زیاد ناراحت نشدم.

+ یکی از دوستاش گفت فلان ساختمون که مال عقیدتیه چند ماهه تعطیله. برو صحبت کن. همسر رفت پیش فرمانده عقیدتی و ایشون گفت که یکی که خونه نداشته وسایلای زندگیشو ریخته اون تو. دو هفته دیگه خالی میکنه. ده روز بعد دوباره رفتیم، گفتن نه هر وقت خونه گرفت خالی میکنه. و این آقا امتیازش برا خونه گرفتن به شدت پایینه. یه کم حالم گرفته شد.

+ یه کارگاه بود تو هوایی، که گفتن به دریایی‌ها نمیدن. گفتیم یکیو پیدا میکنیم بگیردش برامون. که قصه ناو آمریکایی پیش اومد و اون چند روز کشنده... ولی انگار تو هوایی آب از آب تکون نخورده بود! مزایده برگزار کرده بودن تو اون گیر و دار! گفتیم حالا بدینش! گفتن صب کنین تا مزایده بعدی! زورم گرفت!

+ یکی از دوستان گفت یه ساختمونی هست که قبلا خیاطی بوده. حالا خالیه. رفتیم ساختمونو دیدیم. مناسب بود. از خانمایی که همون حوالی بودم درمورد خیاطی‌ه پرسیدم. گفتن مرخصی بوده تازه برگشته! زنگ زدیم به دوست همسر. گفت زنه طلاق گرفته. رفتیم پیش مسئولش گفت زنه تازه اجاره‌شو داده. زنگ زدیم به دوست همسر گفت حتما فک کرده تا آخر قراردادش باید اجاره بده. خانمش زنگ زد به زنه... و معلوم شد اصلا قصه طلاق از بیس الکی بوده! دردم اومد!

+ یه سوله‌ای هست که قبلا کارگاه کابینت‌سازی بوده. گفتن متروکه‌س و پیمانکار کارش تموم شده ول کرده رفته. با هزار مصیبت و مراجعه به خیلیا تونستیم از شرکتشون بپرسیم میذارن ما یه مدت اونجا کار کنیم؟ و گفتن نه! اذیت شدم.

+ دوباره قصه میوه‌فروشیه مطرح شد. گفتن میذاریم مزایده هر چی خودتون دوست داشتین بزنین. چند روز بعد همسر زنگ زد به مسئولش. قیمت بالا گفت واسه اجاره‌ش. اما گفت هر کی قیمتو میشنوه دیگه تو مزایده شرکت نمیکنه! باز ما خوشحال شدیم و گفتیم پس اگه هیشکی نخوادش ما میتونیم با قیمت مناسب خودمون بگیریمش! روز بعد که همسر قیمت برد گفتن خیلیا شرکت کردن!!

+ رفتیم پایگاه زمینی. جایی که بیشتر از بیست ساله متروکه‌س! و تک و توک افرادی که خونه نداشتن بعضی از خونه‌های اونجا رو بازسازی کردن و زندگی میکنن. یه ساختمونی بود که در نداشت. برق نداشت. کف صاف نداشت. در دیواراشو سربازا به گ.. کشیده بودن. خلاصه بگم... بیغوله بود! گفتیم تعمیرش میکنیم و توش کار میکنیم. به فرمانده مهندسی زنگ زدیم. گفت مشکلی نیست. به فرمانده منطقه گفتیم گفت حله. واسه قرارداد که رفتیم پیش فرمانده پشتیبانی گفت صبر کنین تا مزایده! شاید واسه‌ش برنامه‌ای داشته باشیم!! لامصب! بیست ساله این ساختمون اونجاس یعنی چی برنامه داشته باشید؟! :/

- و لازمه بگم هر یه دونه از این پروسه‌ها بین یک هفته تا دو هفته زمان برد. یعنی یه چیزی حدود یه هفته نهایت امیدواری و بعد یه دفعه ناامیدی.


۲. حالا بذارین بحثو براتون مهندسیش کنم!

تو دوران دانشجویی یادمون دادن نهایت باری که یه تیر یا یه ستون میتونه تحمل کنه رو حساب کنیم. فرض کنید واسه یه تیر این بار بشه ۱۰۰ کیلو. یعنی این تیر تا ۱۰۰ کیلو بار رو تحمل میکنه. ولی اگه شد صد کیلو و نیم میشکنه! ولی اگه صد کیلو باقی بمونه تا ابد میتونه تحملش کنه.

ولیییی فرض کنید به همون تیر یه بار ۵۰ کیلویی وارد کنیم. با این تفاوت که هی بار رو بذاریم هی برداریم. (مث کاری که با خط‌کشای بچگیمون میکردیم. هی دو لبه‌شو رو به پایین فشار میدادیم، بعد رو به بالا فشار میدادیم. بعد دوباره رو به پایین. کم‌کم یه ترک‌های ریزی رو خط‌کش ایجاد میشد تا در نهایت میشکست!) به این پدیده میگن پدیده خستگی! (اسم عمرانیش هم همینه.)

+ لابد با خودتون گفتین من ان ساله دارم با فلان دردم کنار میام بعد گندم به خاطر همچین چیزی جا زده! گندم ادعای صبوری نداره، ولی باور کنید گندم هم به اندازه خودش دردای طولانی مدت و حتی ابدی داشته و داره. دردایی که همیشه وارد میشن آدمو خسته نمیکنن!!


۳. و چیز دیگه‌ای که لازمه بدونید اینه که هیچ وقت توان تیر و ستون طبقه هم کف و بالاترین طبقه با هم برابر نیستن. تیر و ستون طبقه هم‌کف رو قوی‌تر میسازن تا بتونه بار همه طبقاتو تحمل کنه. ولی بالاترین طبقه ضعیف‌ترین تیر و ستونا رو داره. شاید تیر و ستون تحمل من از نوع بالاترین طبقه‌س و مال شما از نوع پایین‌ترین طبقه. پس تحمل ما هیچ‌وقت نمیتونه برابر باشه با هم.


۴. روزایی بود که من مشکلی داشتم که جز خودم و اونایی که عین مشکل منو داشتن هیچ کس دیگه‌ای درکم نکرد. اون روزا من یاد گرفتم که هر کسی فقط میتونه موقعیتی رو درک کنه که خودش توش قرار گرفته باشه. یاد گرفتم انتظار درک شدن نداشته باشم. و یاد گرفتم وقتی کسی پیشم درد و دل کرد فکر نکنم مشکلش کوچیکه و خودش ناتوان...


۵. این پست طولانی شد... احتمالا کسی نمیخوندش... ولی باید مینوشتم که سالها بعد بیام و بخونم و یادم بیاد چقدر سخت بود... ولی من پیروز شدم و کاری که میخواستمو انجام دادم.

235 ... گواهی نامه...
ما را در سایت 235 ... گواهی نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6gandomru7 بازدید : 150 تاريخ : سه شنبه 21 خرداد 1398 ساعت: 15:00