میرم تو انباری
هواش سرده! منم که سرمایی!! دستامو بغل میکنم و تند تند بین قفسهها و لابهلای خنزر پنزرای مامان خانم دنبالش میگردم!!
آ ایناهاش!
صندوقچه دوستداشتنی دوران کودکیم!
صندوقچه آهنی زشت هیچی نداری که من واقعا نمیدونم چرا تو بچگی عاشقش بودم!!
صندوقچهای که پر بود از یادگاریای ریز و درشت بچگی، که تو دوران بچگی آبجی کوچیکه همهشون سر به نیست شدن! :/
در صندوقو باز میکنم و یهو بوی عید میپیچه تو دماغم!
عود چند ساله نسوختهمونو برمیدارم و بو میکشم. به خاطر حساسیت مامان خانم هیچ وقت روشنش نکردیم... ولی همینجوریم پر از بوی عیده!
صندوقچه پره از وسایل هفتسینه... هر سال همین موقعها بازش میکنیم تا ببینیم وضعیت چجوریه و چی داریم و چی نداریم...
واسه هفت سین امسال حسابی خودمو خسته کردم! ظرفای هفت سین امسالمون
کاردستیان!! اما اینکه چی هستن و چجوریان بماند واسه پست شب عید!!
شمع داشتیم! یادم نبود، یه جفت هم امسال خریدم! عیب نداره... این جدیدا به طراحی سفره بیشتر میاد به نظرم!
از بین فنجونای هفت سین پارسال دستمو رد میکنم و دنبال ماهیهای پلاستیکیمون میگردم!
یکی دو تا از فنجونا از نعلبکیشون جدا میشن!! عیب نداره! هر وقت خواستیم دوباره این هفتسینو استفاده کنیم میچسبونمش!
سیب و سیرای کائوچویی کوچولویی که از بازار وکیل خریدمو هم میارم. یه لحظه
خندهم میگیره! یاد آبجی کوچیکه افتادم که به بازار وکیل میگه خیابون
دیاگون!!!!
سیب و سیر و سبزه... سبزه رو مامان خانوم با برگای کریستالی درست کرده.
سمنو... با اکراه چند قاشق سمنو میریزم تو ظرف هفت سین، سمنویی که تمام مدت داره بهم چشمک میزنه!! هی میگه بیا منو بخور!!! :/
تمام مدتی که تو ظرف سمنو میریزم به اسرا فک میکنم!! حتی تمام موقعهایی که
سمنو میخریدم یا داشتم سمنو میخوردم هم یاد اسرا بودم!! میدونید... در واقع من تو یه ماه گذشته خیلی به اسرا فک کردم!!
ظرف هفتسین سمنو دار رو میذارم یه گوشه تا سمنوی توش خشک بشه! اوف! چه حیف!! :/
سنجدای پلاسیده پارسال و یه کم سماق و امممم شد چند تا سین؟؟!
یه نگاهی به دونههای اسپند رنگی رنگی میندازم، خب اینا رو اگه بخوایم بذاریم تو سفره باید سپند صداشون کنیم!!
ای بابا!! این تخم مرغهای پلاستیکی و چوبی هم که پارسال و پارسالتر! رنگ کردیم هیچ کدوم به سفره جدیدمون نمیان که!!
یه گوشه ذهنمو میذارم واسه فکر به اینکه حالا تخممرغو چیکار کنم؟!
تنگ ماهی رو آب میکنم و ماهی پلاستیکی حبابدارو میندازم توش.
به سفره چیده نشدهم خیره میشم...
به ماهی و سبزه پلاستیکی... به سیب و سیر کائوچویی... به سمنوی خشک و سنجد پلاسیده! باز خدا رو شکر سماقم تازه بود!!
انگشتمو تو تنگ ماهی میکنم و سعی میکنم ماهی رو تکونش بدم... مامان خانم همیشه
میگه نباید ماهی گلی بخریم، گناه دارن. ولی همیشه هم آبجی کوچیکه یه عالمه
نق میزنه تا مجبور بشیم بخریم!
سبزه کریستالیمونو لمس میکنم، مامان
میگه حیفه گندم سبز کنیم، گندم نعمته، گندم برکته! (۱۰۰ مرتبه! ^__^) اما
خب معمولا یه چیز دیگهای واسه سبز کردن پیدا میکنه... یه چیزی که
خوراکی نباشه... و خب تو ظرفای امسال نمیشد سبزه سبز کرد.
و یه عالمه توجیه واسه واقعی نبودن یا تازه نبودن بقیه اجزای سفره ...
...
دونه دونه ظرفا رو میذارم تو کمد دیواری و در جعبه عیدی رو میبندم. جعبه جان هم منتظر میمونه تا بعد تعطیلات وسایل هفت سین امسال رو هم تو خودش جا بده و
دوباره بره توی دل انباری واسه یه خواب طولانی دیگه تا سال بعد...
+ در پاسخ به فراخوان رادیو بلاگیها و دعوت آقاگل جان :)
++ فکر خوبیه این دعوت، نه؟؟ یه جورایی آدمو مقید میکنه به نوشتن!!
خب منم دعوت میکنم از بانو ف جان، یک آشنای عزیز و حریر جان مهربون.
به رسم آقا گل که سه نفرو انتخاب کرد.
لطفا هرمی ادامه بدین! ^__^
برچسب : نویسنده : 6gandomru7 بازدید : 311